گل يخ
روي سنگ قبرم بنويسيد کبوتر شدورفت
زير باران غزلي خواند دلش تر شدو رفت چه تفاوت که چه خورده است غم يا سم آنقدر غرق جنون بود که پرپر شدورفت روز ميلاد همانروز که عاشق شده بود مرگ با لحظه ي ديدار برابر شد و رفت او کسي بود که از غرق شدن مي ترسيد عاقبت روي تن ابر شناور شد و رفت هر غروب از دل خورشيد گذر خواهد کرد دختري ساده که يک روز کبوتر شد و رفت نظرات شما عزیزان:
|
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
|||
![]() |