گل يخ
دریا اولین عشق مرا بردی دنیا دم به دم مرا تو آزردی دریا سرگذشتم را به یاد آور دنیا سرنوشتم ا مکن باور من غریبی قصه پردازم چون غریبی غرق در رازم گم شدم در غربت دریا بی نشان و بی هم آوازم میروم شبها به ساحل دریا تا بیابم خلوت دل را روی موج خسته دریا می نویسم اوج غم ها را باز هم آمدی تو بر سر راهم آی عشق می کنی دوباره گمراهم میکنی دوباره گمراهم
یک شنبه 2 اسفند 1388برچسب:, :: 21:30 :: نويسنده : yamur
در سرزمینی بنام عشق رشته کوهی وجود دارد بنام:
{محبت} و از این رشته کوه رودی می گذرد بنام: {صفا} و این رود به آبراهی می ریزد بنام: {وفا} و این آبراه به آبشاری می ریزدبنام: {عشق} و در آخر،این آبشار به اقیانوسی می ریزد بنام: ((وداع عشق)) دو شنبه 26 بهمن 1388برچسب:, :: 22:13 :: نويسنده : yamur
من اينگونه نبودم من سرکش بودم من جوان بودم من عاشق بودم همه جا را بر هم مي زدم تا رام شدگان رم کنند. هر جا پا مي گذاشتم، نواي عشق را يادآوري مي کردم و به خفتگان آن را مي آموختم آنقدر جنب و جوش داشتم که گاهي احساس مي کردم پرواز مي کنم آنقدر بصيرت داشتم که هنگام خروش موجها خدا را مي ديدم دلسوخته ها مرا که مي ديدند از نو شروع مي کردند
پيرها مرا که مي ديدند طراوت جواني را مرور مي کردند و کودکان مرا همراز قصه هايشان مي کردند من اينگونه نبودم عاشقان را پس ميزدم تا عاشق تر شوند و معشوق را هر روز سلام مي دادم تا مگر روزي دلتنگم گردد. گلها را آب مي دادم تا قدري از طراوتشان را
به من هديه کنند. پرندگان را غذا مي دادم تا برايم دعا کنند برايشان آواز مي خواندم تا بلندتر خدا را صدا زنند به کودکان مي آموختم چگونه خداوند را فرا خوانند و به دختران ياد مي دادم چگونه لبخند بزنند به مجنونان سوداي عاشقي و به معشوقان ناز را مي آموختم من اينگونه نبودم شبها فرشته ها برايم لالايي مي گفتند و در خواب خدا مرا نوازش مي کرد حافظ نيتم را مي دانست و با من حرف مي زد . وقتي دلم مي گرفت ابرها هم مي گرفتند و مي باريدند و وقتي شاد بودم برگها برايم مي رقصيدند و موجها پايکوبي مي کردند من اينگونه نبودم تا روزي زمين و آسمان به من حسادت کردند . برايم دامي دوختند تا مگر به آن گرفتار شوم و رام شوم در يکي از روزهاي زمستان که خيلي شبيه بهار بود نه سرد بود نه گرم ،نه زيبا بود نه زشت، نه خلوت بود نه پر ازدحام ، نه ابري نه آفتابي. همه چيز عادي بود و من مانند عاشقان خوشدل و مهربان قلبم را با احتياط در دو دستم گرفتم و با تبسمي کودکانه آن را به تو تقديم کردم تو آن را گرفتي، نگاهش کردي و خنديدي فهميدم ، به سادگيم خنديدي ! و اين همان دامي بود که روزگار براي رام کردنم انديشيده بود و من ديگر دلم را نديدم دلم کجاست؟ پيش تو که نيست ؟ آن را چه کار کردي؟ لا اقل بگو کجاست تا خودم آن را پيدا کنم؟ ! دلم آن قدر سنگين بود که آن را رها کردي؟ يا آنقدر سبک بود که پروازش دادي؟ شايد آنقدر بزرگ بود که جاي سينه ات را تنگ کرده بود؟ ! يا آنقدر کوچک بود که گمش کردي؟ گم شده؟؟ مي دانم هيچ کدام اينها نيست . تو آن را شکستي و هر تکه اش را به دور دستي پرتاب کردي تا هيچ وقت آن را نيابم و ديوانه شوم و از آن روز نه ديگر صداي پرنده اي برايم دلنشين است نه خروش موجي برايم زيباست نه لبخندي، نه اميدي، نه بوسه اي نه آوازي .... حتي حافظ هم ديگر به من راست نمي گويد ديگر از آن تک سوار خبري نيست چهره ام حوصله آينه را سر مي برد و صدايم براي ديگران عادت شده کاش دلي در کار نبود که عشقي باشد و دامي و تو اصلا نفهميدم کي پير شدم شنبه 25 بهمن 1388برچسب:, :: 16:20 :: نويسنده : yamur
در صورتيكه تاريخ تولد شما در:
24 تير ماه تا سوم مرداد ماه باشد شما زرد هستيد.
.
شنبه 25 بهمن 1388برچسب:, :: 16:0 :: نويسنده : yamur
يه پنجره با يه قفس يه حنجره بي هم نفس سهم من از بودن تو يه خاطره ست همينو بس تو اين مثلث غريب ستاره ها رو خط زدم دارم به آخر ميرسم از اونور شب اومدم يه شب که مثل مرثيه خيمه زده رو باورم ميخوام تو اين سکوت تلخ نگاتو از ياد ببرم بذار که کوله بارمو رو شونه ي شب بذارم بايد که از اينجا برم فرصت موندن ندارم داغ ترانه تو نگام شوق رسيدن تو تنم تو حجم سرد اين قفس منتظر پر زدنم من از تبار غربتم از آرزوهاي محال قصه ي ما تموم شده با يه علامت سوال ؟؟؟ چهار شنبه 14 بهمن 1388برچسب:, :: 22:30 :: نويسنده : yamur
من باشی دوست دارم تنها باشی دوست دارم اگه بری یه جای دور هر جا باشی دوست دارم دوست دارم دیوونه وار خوب میدونی تنهام نذار گفته بودی مال منی چی شد پس اون قول و قرار دوست دارم تنهام نذار رنگ چشاتو دوست دارم درد و دلاتو دوست دارم اگه ازم خسته می شی خستگی هاتو دوست دارم بچگی هاتو دوست دارم سادگی هاتو دوست دارم وقتی پر از درد و غمم خندیدین هاتو دوست دارم خونه پر از هوای تو خالی فقط صدای تو تنها نفس مونده برام مونده فقط برای تو خونه پر از هوای تو خالی فقط صدای تو تنها نفس مونده برام مونده فقط برای تو هرچی دارم فدای تو با تو بهارو دوست دارم لطف خدا رو دوست دارم اگه بگی دوسم داری این روزگار و دوست دارم با تو گلا رو دوست دارم روز و شبا رو دوست دارم دلهره ی دیدن تو قول و قرارو دوست دارم رنگ چشاتو دوست دارم درد و دلاتو دوست دارم اگه ازم خسته می شی خستگی هاتو دوست دارم بچگی هاتو دوست دارم سادگی هاتو دوست دارم وقتی پر از درد و غمم خندیدن هاتو دوست دارم رنگ چشاتو دوست دارم درد و دلاتو دوست دارم با تو بهارو دوست دارم لطف خدا رو دوست دارم دفتر عشـــق كه بسته شـد ديـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم
|
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
|||
![]() |